شرح و تفسیر بقیه قصه زید در جواب رسول صلی الله و علیه و آله

شرح و تفسیر بقیه قصه زید در جواب رسول صلی الله و علیه و آله در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر بقیه قصه زید در جواب رسول صلی الله و علیه و آله

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3608 تا 3655

نام حکایت : پرسیدن پیغامبر مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی

بخش : 3 از 6

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

روزی پیامبر (ص) به زید بن حارثه فرمود : بامداد را چگونه آغاز کردی ؟ زید گفت : بامداد را در حالی آغاز کرده ام که بنده ای با ایمان و ایقانم . پیامبر فرمود : اگر قلب تو همچون باغی ، سرسبز و با طراوت است . نشانی از آن بنما . زید گفت : روزها از فرطِ طلب و شب ها از سوزش عشق حق و خواب و آرام ندارم . پیامبر فرمود : از دگر سوی جهانِ هستی چه ارمغانی برای عقول و مردمان اینسوی آورده ای ؟ زید گفت : مردم ، آسمان لاجوردین می بینند ولی من در همان آسمان « هشت بهشت » و …

متن کامل حکایت پرسیدن پیغامبر مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3608 الی 3655

3608) این سخن پایان ندارد ، خیز زید / بر بُراقِ ناطقه بر بند قید

3609) ناطقه ، چون فاضِح آمد عیب را / می دَراند پرده های غیب را

3610) غیب مطلوبِ حق آمد چند گاه / این دُهُل زن را بران ، بربند راه

3611) تک مَران ، در کش عِنان ، مستور بِه / هر کس از پندار خود مسرور بِه

3612) حق همی خواهد که نومیدانِ او / زین عبادت هم نگردانند رُو

3613) هم بر امیدی مُشَرّف می شوند / چند روزی در رکابش می دوند

3614) خواهد آن رحمت بتابد بر همه / بر بَد و نیک از عمومِ مَرحَمَه

3615) حق همی خواهد که هر میر و اسیر / با رجاء و خوف باشند و حَذیر

3616) این رَجاء و خوف در پرده بُوَد / تا پسِ این پرده ، پرورده شود

3617) چون دریدی پرده ، کو خوف و رجاء / غیب را شد کرّ و فرّ و ابتلا

3618) بر لبِ جُو بُرد ظنّی یک فَتا / که سلیمان هست ماهیگیرِ ما

3619) گر وی است این ، از چه فرد است و خَفی است ؟ / ورنه سیمایِ سلیمانی اش چیست ؟

3620) اندرین اندیشه می بود او دو دل / تا سلیمان گشت شاه و مستقل

3621) دیو رفت از مُلک و تختِ او گریخت / تیغِ بَختش ، خونِ آن شیطان بریخت

3622) کرد در انگشتِ خود انگشتری / جمع آمد لشکرِ دیو و پری

3623) آمدند از بهرِ نَظّاره رِجال / در میانشان آنکه بُد صاحب خیال

3624) چون که کف بگشاد و دید انگشتری / رفت اندیشه و تَحرّی یکسری

3625) باک آنگاه است ، کآن پوشیده است / این تحرّی از پیِ نادیده است

3626) شد خیالِ غالب اندر سینه زفت / چون که شد حاضر ، خیالِ او برفت

3627) گر سمای نور بی باریده نیست / هم زمینِ تار بی بالیده نیست

3628) یُومِنون بِالغَیب می باید مرا / ز آن ببستم رَوزَنِ فانیِ سَرا

3629) گر گشایم روزَنش چون روزِ صُور / چون بگویم ، هَل تَرا فیها فُطُور ؟

3630) تا در این ظُلمت تحرّی ها کنند / هر کسی رُو جانبی می آورند

3631) مدّتی معکوس باشد کارها / شِحنه را دزد آورد بر دارها

3632) تا که بس سلطان و عالی همّتی / بندۀ بندۀ خود آید مدّتی

3633) بندگی در غیب آمد خوب و کَش / حِفظِ غیب آمد در اِستِعباد ، خَوش

3634) کو که مَدحِ شاه گوید پیشِ او / تا که در غیبت بُوَد او شرم رو ؟

3635) قلعه داری کز کنارِ مملکت / دور از سلطان و سایۀ سلطنت

3636) پاس دارد قلعه را از دشمنان / قلعه نفروشد به مالِ بی کران

3637) غایب از شه ، در کنارِ شَغرها / همچو حاضر ، او نگه دارد وفا

3638) نزدِ شه ، بهتر بُوَد از دیگران / که به خدمت حاضرند و جان فشان

3639) پس به غیبت ، نیم ذَرّۀ حفظِ کار / بِه که اندر حاضری ، ز آن صد هزار

3640) طاعت و ایمان ، کنون محمود شد / بعدِ مرگ ، اندر عِیان ، مردود شد

3641) چون که غیب و غایب و روپوش ، بِه / پس دهان بربند ، ما خاموش بِه

3642) ای برادر دست وادار از سَخُن / خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن

3643) بس بُوَد خورشید را ، روشن گواه / اَیُ شَیءِِ اَعظُمُ الشّاهِد ؟ اِله

3644) نه ، بگویم چون قرین شد در بیان / هم خدا و هم مَلَک ، هم عالمان

3645) یَشهَدُالله وَالمَلَک وَاهلُ العُلوم / اَنّهُ لا رَبَّ اِلا مَن یَدوم

3646) چون گواهی داد حق ، که بوَد مَلَک / تا شود اندر گواهی مَشتَرَک

3647) ز آنکه شَعشاع و گواهی آفتاب / بر نتابد چشم و دلهایِ خراب

3648) چون خُفاشی کو تَفِ خورشید را / بر نتابد ، بِسکُلَد اومید را

3649) پس ملائک را چو ما هم یار دان / جلوه گر خورشید را بر آسمان

3650) کین ضیا ، ما ز آفتابی یافتیم / چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم

3651) ماهِ نو یا هفت روزه یا که بَدر / مَرتبۀ هر یک مَلَک در نور و قدر

3652) ز اجنحۀ نورِ ثُلاثَ اَو رُباع / بر مراتب هر مَلَک را آن شعاع

3653) همچو پرهایِ عقولِ اِنسیان / که بسی فرق استشان اندر میان

3654) پس قرین هر بشر در نیک و بَد / آن مَلَک باشد که هم قدرش بُوَد

3655) اَعمَشی کو ، ماه را هم برنتافت / اختر اندر رهبری بر وی بتافت

 

 

شرح و تفسیر بقیه قصه زید در جواب رسول صلی الله و علیه و آله

این سخن پایان ندارد ، خیز زید / بر بُراقِ ناطقه بر بند قید


پیامبر (ص) به زید فرمود : این سخنانی که بیان اسرار و حقایق معنوی را می کند . حد و اندازه ای ندارد . برخیز و اسب کلام و نوسن گفتار را در عرصه حقایق باز ایستان و خاموش شو . [ بُراق ناطقه = کنایه از زبان و گفتار است . زیرا براق به هر مرکوب تندرو گفته شود . بستن قید = کنایه از لگام زدن به توسن (براق ناطقه) ]

ناطقه ، چون فاضِح آمد عیب را / می دَراند پرده های غیب را


زیرا هرگاه کلام ، معایب را برملا کند . پرده های غیب را از هم می دراند . [ فاضِع = رسوا و برملا ]

غیب ، مطلوبِ حق آمد چند گاه / این دُهُل زن را بران ، بربند راه


چند زمانی ، غیب ، مطلوب درگاه حق واقع شده . یعنی حقایق اشیاء و امور ، آشکار نگردد و در عالم غیب ، مستور بماند تا وقتی که پیک مرگ در رسد . این حقایق غیبی مطلوب الهی است . این «دُهُل زن» را بران و راه را بر او ببند . یعنی از گفتن حقایق و اسرار غیبی خودداری کن و قوه ناطقه را از اظهار مطالب و افشای حقایق باز ایستان . [ دُهُل زن = کنایه از قوه ناطقه . (شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 286) ]

تک مَران ، در کش عِنان ، مستور بِه / هر کس از پندار خود مسرور بِه


با عجله و سرعت مَران و عنان کلام را بکش . زیرا پوشیده بودن کلام بهتر است . هر کس از گُمان و قیاسی که پیشِ خود دارد شادمان می گردد . [ هر یک از آحاد انسان ، باغی از افکار و اندیشه خود ساخته و گمان دارد که هیچ اندیشه ای دیگر به زیبایی و والایی افکار او نیست . حق تعالی در سوره روم ، آیه 32 می فرماید « هر گروهی بدانجه در نزد خود دارد شادمان است » . تک مَران = با شتاب راندن . عِنان = لگام و دهنه اسب . مستور = پوشیده شده ]

حق همی خواهد که نومیدانِ او / زین عبادت هم نگردانند رُو


حق تعالی می خواهد که ناامیدان او هم از عبادت روی نگردانند . یعنی آنان که از قُرب الهی و رحمت او نومید شده اند . دلگرم و امیدوار باشند و از عبادت ، روی برنتابند .

هم بر امیدی مُشَرّف می شوند / چند روزی در رکابش می دوند


به واسطۀ امیدواری شان به خدا تشرّف می یابند و چند روزی را هم در رکابش می دوند و کوشش می کنند . [ مشرّف = شرف یافته ]

خواهد آن رحمت بتابد بر همه / بر بَد و نیک از عمومِ مَرحَمَه


حق تعالی می خواهد رحمت عامۀ او بر همه شامل شود و همه نیکان و بدان را نیز تحت پوشش خود درآورد . [ حق تعالی دارای دو نوع رحمت است . یکی رحمت عام و دیگری رحمت خاص . رحمت عام او را با صفت رحمن و رحمت خاص او را با صفت رحیم بیان می کنند . مَرحَمَه = مهربانی ]

حق همی خواهد که هر میر و اسیر / با رجاء و خوف باشند و حَذیر


حق تعالی می خواهد که هر سالار و اسیری به او امدوار باشد و در ضمن از او نیز بترسد . [ حَذیر = ترسان ]

خوف و رجاء از جملۀ احوال است . حاصل تقریرات عرفا در باب «حال خوف» این است که خوف ، نتیجه علم و معرفت سالک است . چنانکه در سورۀ فاطر ، آیه 28 آمده است . « تنها بندگانِ دانای خدا از او می ترسند » در باره خوف و رجاء تقریرات بسیاری شده است . از آن جمله ابوحفص گوید : « خوف ، تازیانه خدایی است . تأدیب کند آن را که از درگاه او رمیده باشد » ( رساله قشیریه ، ص 190 ) . و باز گفته اند : « موحد از خوف نباید که خالی باشد که توحید بی خوف ، بقاء نیابد » ( خلاصه شرح تعرّف ، ص 291 ) .

رجاء = هر که در اینده انتظار نکویی داشته باشد صاحب رجاء و امید است . در آیات قرآن ، رجاء را یکی از نشانه های ایمان قرار داده است . از آن جمله در سوره کهف ، آیه 110 می فرماید « هر که به دیدار پروردگارش امید داشته باشد باید که عمل صالح بجای آرد »

از حضرت رسول اکرم (ص) نقل شده : « اگر خوف و رجای مؤمن با هم سنجیده شود حتماََ حالتِ متعادل خواهد داشت » ( خلاصۀ شرح تَعرّف ، ص 291 ) و باز گفته اند خوف و رجا ، دو بالِ یک پرنده است که پرواز حاصل نشود جز با وجودِ آن دو . اگر هر یک از این دو در سالک قویتر گردد ، سلوکِ او را ناقص خواهد کرد .

این رَجاء و خوف در پرده بُوَد / تا پسِ این پرده ، پرورده شود


خوف و رجای بندگان در پشت پرده واقعیت می باشد . تا ایتکه در پشت پرده هر امیر و اسیری پرورده شود و نشو و نما کند .

چون دریدی پرده ، کو خوف و رجاء / غیب را شد کرّ و فرّ و ابتلا


وقتی که پرده اسرار و حقایق را بدَری و اسرار نهان غیبی بر مردمان نمایان گردد . دیگر جایی برای خوف و رجاء نمی ماند . زیرا غیب الهی ، کاملا آشکار می شود و مرحله این جهانی که مرحلۀ حجاب است سپری می شود و مرحلۀ حقایق عیان فرا می رسد .

بر لبِ جُو بُرد ظنّی یک فَتا / که سلیمان هست ماهیگیرِ ما


جوانی در کنار رودخانه ای آمد و دید که شخصی ماهی می گیرد . گمان برد که این ماهیگیر همان حضرت سلیمان (ع) است . ولی باز دچار شبهه و شک بود و با خود می گفت : [ فتا = جوان و جوانمرد ]

تمثیل : جوانی بر سر جویی نشسته بود . شخصی را دید که مشغول ماهیگیری است . جوان گُمان کرد که شخصِ ماهیگیر ، حضرت سلیمان است . این خیالات در ذهن او همچنان بود و او را به فکر فرو برده بود . ولی در عین حال با خود می گفت . اگر این شخص ، سلیمان است . چرا تنها و بدون جلال و شکوه در کنار جوی نشسته است و به دست خود ماهی می گیرد ؟ و اگر واقعا سلیمان نیست پس این قیافه با هیبت و عظمت سلیمانی چیست که در این شخص دیده می شود ؟ زیرا آن وقت موقعی بود که دیوی از دیوان ، انگشتری سلیمان را ربوده بود و او از سلطنت ظاهری افتاده بود و به شکل یک ماهیگیر فقیر درآمده بود .

آن جوان در کش و قوس این خیالات بود که مجدداََ انگشتری سلیمان به او بازگردانده شد زیرا شرّ آن دیو دفع شد و دوباره حشمت و قدرت پیشین به حضرت سلیمان (ع) رسید و وقتی که همه دیوان و پریان گرد او جمع شدند و به نظارۀ او خاستند . آن جوان نیز حضور داشت و همینکه در انگشت حضرت سلیمان (ع) آن خاتم را دید . اندیشید و خیال جستن و تکاپوی شناخت آن شخص در او از میان رفت . زیرا آفتاب حقیقت ، تابیده بود و دیگر نیازی به ابزار و آلات و مقدمات شناخت نبود .

مولانا در این تمثیل این مطلب را بازگو کرده که تا وقتی شمس حقیقت آشکارا بر قلب آدمی نتابیده . او در حجاب اوهام و پندار است . اما همینکه خورشید اختر سوز حقیقت تابیدن گرفت . حجاب اوهام بسوزد و قلب یکسره در نورالانوار پوشیده گردد . چنانکه آن جوان وقتی انگشتری را که نشان سلیمان بود دید . از خارخار تردید و گمان بدر آمد و عیاناََ سلیمان را شناخت .

گر وی است این ، از چه فرد است و خَفی است ؟ / ورنه سیمایِ سلیمانی اش چیست ؟


اگر این ماهیگیر ، همان حضرت سلیمان (ع) است . پس چرا اینگونه نهان و گمنام است و اگر حضرت سلیمان (ع) نیست . چرا بر گونه شکوه و هیبت است ؟ ( خفی = پنهان و نهان ) . توضیح  بیشتر در شرح بیت 3579 همین دفتر .

اندرین اندیشه می بود او دو دل / تا سلیمان گشت شاه و مستقل


آن جوان در این اندیشه ها و دچار حالت دودلی و تردید بود تا آن که سلیمان (ع) دوباره به قدرت و حکومت رسید .

دیو رفت از مُلک و تختِ او گریخت / تیغِ بَختش ، خونِ آن شیطان بریخت


دیوی که انگشتر او را ربوده بود گریخت و فرار کرد و تیغ بخت و اقبال سلیمان (ع) خون آن شیطان را ریخت .

کرد در انگشتِ خود انگشتری / جمع آمد لشکرِ دیو و پری


حضرت سلیمان (ع) انگشتری را در انگشتش کرد و لشکر دیو و پری پیرامونش گرد آمدند و او مانند اول بر آنان حکومت کرد .

آمدند از بهرِ نَظّاره رِجال / در میانشان آنکه بُد صاحب خیال


رجال و مردمان برای دیدن و نظارۀ او آمدند . در میان آن رجال و محتشمان ، آن جوان نیز که دچار خیال و تردید شده بود آمد . [ نظاره = نظر کنندگان و بینندگان ]

چون که کف بگشاد و دید انگشتری / رفت اندیشه و تَحرّی یکسری


وقتی که دست سلیمان (ع) گشوده شد و آن جوان انگشتری سلطنت را در انگشت او دید . یکسره همه اندیشه ها و خیالاتش بر طرف شد .

باک آنگاه است ، کآن پوشیده است / این تحرّی از پیِ نادیده است


خیال و وهم وقتی پیش می آید که چیز مورد نظر پوشیده باشد . این جستجو و تحرّی برای امری است که نادیده باشد . [ برای مثال ، شخص در هوای مه آلود و یا شب تار ، ممکن است قبله را گم کند و لذا به سعی و تلاش می افتد تا به نحوی قبله را پیدا کند . ولی همینکه قبله پیدا شد . دیگر از جستجو می ماند و نیازی بدان احساس نمی کند . همینطور وقتی قبله گاه حقیقت ، مکشوف شود دیگر پرده های پندار و خیال فرو می افتد ]

شد خیالِ غالب اندر سینه زفت / چون که شد حاضر ، خیالِ او برفت


آنچه دیده نمی شود و از نظر غایب است . خیال و اندیشه اش در قلب ، بزرگ و ستبر می شود . ولی آن چیز غایب وقتی حاضر شد . خیالات و گمانهای بدان از بین می رود .

گر سمای نور بی باریده نیست / هم زمینِ تار بی بالیده نیست


برای مثال ، اگر آسمانِ نورانی ، بی باران نباشد . زمین تیره ، بی گیاه و نبات نیست . البته آسمانِ نورانی ، باران زا و زمینِ ظلمانی ، نشو نما را اقتضا می کند . پس این بیت مثالی است در باره اینکه غایب بودن مقصود ، موجب خیال و حضور مقصود دافع خیال می شود . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 133 ) . [ مناسبت این بیت با بیت 3625 که فرمود : وهم و گمان وقتی دست می دهد که مقصود و مطلوب پوشیده باشد . اینست غیب مقصود ، مقتضی غلبه و قوّتِ خیال است و حضور مقصود ، البته مستلزم زوال خیال است . چنانکه سلیمان (ع) که غایب بود . خیالش در سینه آن صاحب خیال به شدّت قوّت گرفت و چون حضرت سلیمان (ع) حاضر شد . خیال آن صاحب خیال نیز بر طرف شد و حقیقت ظهور کرد . زیرا غایب بودن مقصود ، مستلزم وجود خیال ، و حضور مقصود ، باعث دفع خیال می شود . ]

یُومِنون بِالغَیب می باید مرا / ز آن ببستم رَوزَنِ فانیِ سَرا


روزن این دنیای فانی را به سوی آخرت برای آن بستم که احوال واقع در آخرت را غایبانه تصدیق کنند . [ ما باید بدانیم که تماس با غیب در همین جهان بسته با ارزشتر است از تماس با غیبی که پرده از رویش برداشته شود . ( تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، ج 2 ، ص 687 ) ]

مصراع اول بیت اشاره دارد به آیه 3 سوره بقره که می فرماید « آنان کسانی هستند که به غیب ایمان می آورند و نماز را برپا می دارند و از آنچه بدانها روزی داده ایم انفاق می کنند »

گر گشایم روزَنش چون روزِ صُور / چون بگویم ، هَل تَرا فیها فُطُور ؟


مولانا از قول حضرت حق گوید : اگر من همانند روز رستاخیز ، همه این حقایق را آشکار سازم . دیگر موردی ندارد بگویم : آسمان را بنگر آیا در آن نقصانی می یابی ؟ [ مصراع دوم اشاره است به آیه 3 از سوره مُلک « چشم در آسمانها بگردان آیا در آنها نقصانی می یابی » ]

مقصود بیت : ایمان آوردن به احوال آخرت و جهان معنا ، تا وقتی ارزش دارد که پرده ها و حجابها از روی آن حقایق کنار نرفته باشد . واِلّا پس از کشف اسرار و برملا شدن حقایق ، به آن گرویدن چندان فایده ای ندارد . پس آزمون آدمیان از آنرو لازم است که ماهیت باطنی آنان مکشوف آید .

تا در این ظُلمت تحرّی ها کنند / هر کسی رُو جانبی می آورند


تا مردم در این جهان تاریک جستجو کنند و رو به سمتی بیاورند که قلباََ بدان باور دارند .

مدّتی معکوس باشد کارها / شِحنه را دزد آورد بر دارها


مدتی کارها معکوس ی شود . مثلا دزد ، داروغه را به پای دار می آورد . [ شحنه = داروغه و پلیس ]

تا که بس سلطان و عالی همّتی / بندۀ بندۀ خود آید مدّتی


حتی زمانی می رسد که پادشاهان و مردان بزرگ ، بندۀ بندۀ خویش می شوند . [ انقروی دو بیت اخیر را اینگونه تفسیر کرده که معیارهای دنیا و عقبی با هم فرق دارد . مثلا فردی ممکن است در این دنیا جزء صُلَحا شمرده آید ولی در جهان آخرت در زمرۀ اشقیا جای گیرد . جز این وجه می توان به وجه دیگری قائل شد . و آن اینکه مولانا همین دنیا را می گوید . در این زمان که شهود عریان حقیقت برای هر کس میسر نیست . از طریق آثار و نشانه ها ، تحرّی حقیقت می شود . از اینرو چه بسا آدمی در دلالت دلیل بر مدلول دجار خطا شود و کارها جملگی وارونه آید مثلا تبهکاران ، سردار شوند و عارفان صالح ، سرِدار شوند . اشقیاء ، محفوظ گردند و اتقیاء ، مسجون . ]

بندگی در غیب آمد خوب و کَش / حِفظِ غیب آمد در اِستِعباد ، خَوش


مثلا خدمت و بندگی وقتی ارزشمند است که در غیبت خواجه انجام شود . زیرا در عبادت و خدمت کردن ، حفظ کردن غیب به مراتب بهتر و مهم تر است . یعنی اگر در صورت غیبت خواجه و عدم حضور او ، خدمتکارانش شرط وفاداری و خدمتگزاری را رعایت کنند ارزشمند است . [ همینطور اگر انسان در این دنیا که حجاب آخرت است . پاس بندگی حق تعالی را بجا اورد کاری بس ارزشمند کرده است . واِلّا وقتی در یوم البُروزِ آخرت همه حقایق نمایان شود . اعتقاد و یقین بدان کار مهمی نیست . ( کش = خوش و خوشایند . حفظ غیب = در غیاب کسی مراعات حال او کردن . اِستعباد = بنده داری ) ]

کو که مَدحِ شاه گوید پیشِ او / تا که در غیبت بُوَد او شرم رو ؟


آن کسی که شاه را در حضورش مدح می کند کجا ، و انکه در غیبت شاه و عدم حضور او ، همچنان نسبت بدو شرم را مراعات می کند کجا ؟ [ فرق است میان کسی که در حضور شاه ، وی را مدح می کند و رعایت او می نماید و کسی که در غیاب او به او وفادار می ماند . ]

قلعه داری کز کنارِ مملکت / دور از سلطان و سایۀ سلطنت


برای مثال ، آن قلعه داری که در سرحدّات کشور به نگهبانی می پردازد در حالیکه از شاه و سلطان به دور است . کار ارزشمندی می کند .

پاس دارد قلعه را از دشمنان / قلعه نفروشد به مالِ بی کران


آن قلعه بان ، قلعه را از گزند دشمنان حفظ می کند و در مقابل مال و پول گزاف آن را نمی فروشد .

غایب از شه ، در کنارِ شَغرها / همچو حاضر ، او نگه دارد وفا


قلعه دار در سرحدّات ، در حالیکه از شاهِ متبوع خود به دور است در وفاداری گویی که در حضور شاه خود ، قرار دارد . [ ثَغر = سرحد و مرز ]

نزدِ شه ، بهتر بُوَد از دیگران / که به خدمت حاضرند و جان فشان


از نظر شاه ، آن قلعه دار از لحاظ انجام خدمت و پایداری ، از دیگران که در حضور شاه ، اظهار وفاداری و جان نثاری می کنند بهتر است . [ ابیات اخیر در واقع تفسیر آیاتی است که ایمان به غیب در آن تصریح شده است . پس در ابیات اخیر دلایل رجحان مومن به غیب با زبان تمثیل بیان شد ]

پس به غیبت ، نیم ذَرّۀ حفظِ کار / بِه که اندر حاضری ، ز آن صد هزار


بنابراین اگر نیم ذرّه کار و خدمت در غیاب و عدم حضور دیگران ، انجام شود بهتر است از صد هزار کار که در حضور آنان انجام گیرد . [ یک دعوت (به حق) در نهان برابر است با هفتاد دعوت در عیان . ( احادیث مثنوی ، ص 35 ) . ( حاضری = حضور و حاضر بودن ) ]

طاعت و ایمان ، کنون محمود شد / بعدِ مرگ ، اندر عِیان ، مردود شد


طاعت و ایمان ، اینک ستوده و پسندیده شده است . وگرنه پس از مرگ ، در آن زمان که همه حقایق ، عیان می شود مردود است . [ زیرا در آن وقت که پرده ها واپس زده می شود . همگان به ایقان و ایمان می رسند . حتی کافران و منکران نیز حقایق و اسرار را مشاهده می کنند . بنابراین ایمان آوردن به حقیقت و پاکی در این دنیا ارزشمند است . در آیه 22 سوره ق ، آمده است « تو ای کافر ، پیش از این در دنیا ، دچار غفلت بودی . پس پرده از جلوی چشمانت برداشتیم و آنگاه چشمانت تیزبین و حقیقت بین گشت » ]

چون که غیب و غایب و روپوش ، بِه / پس دهان بربند ، ما خاموش بِه


حضرت رسول (ص) دوباره به زید فرمود : ای زید ، چون که غیب و غایبی و مستور بودن ، بهتر است . پس دهان را ببند و ساکت باش .

ای برادر دست وادار از سَخُن / خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن


ای برادر از گفتار و کلام دست بکش و زبانت را در پرده برداری از اسرار و حقایق نگه دار که مسلماََ خداوند متعال ، علم لدّنی را آشکار می سازد . یعنی خدا حقیقت را نمایان سازد .[ علم لدّن = شرح بیت 813 همین دفتر ]

بس بُوَد خورشید را ، روشن گواه / اَیُ شَیءِِ اَعظُمُ الشّاهِد ؟ اِله


برای خورشید کافی است که رخسارۀ تابناکش ، دلیل بر هستی اش باشد . کدام چیز بزرگترین گواه است ؟ مسلماََ خدا بزرگترین شاهد و گواه است . [ مصراع دوم اشارت دارد به آیه 19 سوره انعام که می فرماید « بگو گواهی چه چیز از همه بهتر است ؟ بگو خدا میان و شما گواه است » ]

نه ، بگویم چون قرین شد در بیان / هم خدا و هم مَلَک ، هم عالمان


نخیر ، دست از سخن برنمی دارم و می گویم و اسرار علم لدّنی را نقل می کنم . زیرا حق تعالی و نیز فرشتگان و دانایان ، متفقاََ گواهی می دهند که خدایی جز خداوند یکتا نیست . [ قرین = نزدیک ، همدم و مصاحب ]

یَشهَدُالله وَالمَلَک وَاهلُ العُلوم / اَنّهُ لا رَبَّ اِلا مَن یَدوم


خدا گواهی دهد و فرشتگان نیز گواهی دهند و دانایان هم گواهی دهند که هیچ معبود و پروردگاری نیست مگر خدای جاودان . [ اشارت بیت به آیه 18 سوره آل عمران است . « گواهی دهد خدا که نیست معبودی جز او و فرشتگان و دانشمندان نیز گواهی دهند که نیست معبودی جز او که عزیز و فرزانه است » ]

چون گواهی داد حق ، که بوَد مَلَک / تا شود اندر گواهی مَشتَرَک


وقتی حضرت حق تعالی بر یکتایی خویش گواهی دهد . فرشته کیست که در صدد گواهی برآید . و با حضرت حق در این گواهی همطراز و شریک شود . [ حال چرا فرشتگان هم در این شهادت ، همراه و شریک خداوند شهادت خداوند شده اند ؟ سبب آن چنین است ]

ز آنکه شَعشاع و گواهی آفتاب / بر نتابد چشم و دلهایِ خراب


زیرا دل های خراب و چشم های کم فروغ و ضعیف ، در مقابل تابش آفتاب ، طاقت ندارند . [ خداوند که شمس حقیقت است . شهادتی که در باره خود می دهد . برای اذهان ضعیف و افهام کُند ، قابل درک نیست . از اینرو فرشتگان و دانایان را که در مرتبه ممکنات هستند ، به شهادت واداشت تا موجودات دیگر که همسنخ با آنان هستند . بتوانند گواهی حقیقت را درک کنند . شعشاع = دراز و سبک و نیکو ، خوب خلقت ، خوشنما ، پریشان و متفرّق ، در این بیت به معنی نور و پرتو است ]

چون خُفاشی کو تَفِ خورشید را / بر نتابد ، بِسکُلَد اومید را


دلهای خراب و چشم های نابینا مانند خفاش اند . زیرا که خفاش در برابر نور و تابش خورشید تاب نمی آورد و ریسمان امید را بگسلد زیرا نمی تواند آن را ببیند . [ تَف = گرمی و پرتئ . بِسکُلَد = بگسلد ، پاره کند ، گسسته کند ]

پس ملائک را چو ما هم یار دان / جلوه گر خورشید را بر آسمان


با این مقدمه ، فرشتگان را در گواهی دادن ، یار و همکار ما بدان و نیز بدان که آن فرشتگان در آسمان ، جلوه گران خورشید حقیقت هستند . [ حضرت حق ، فی حدِّ ذاته ، واحد حقیقی است و هیچ کثرتی در او راه ندارد . لیکن موجوداتِ متکثّر و متعدد ، صورت تفضیلی حضرت حق اند و در حکمِ آینۀ ذاتِ او . ( نقدالنصوص ، ص 142 ) ]

کین ضیا ، ما ز آفتابی یافتیم / چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم


هر فرشته ای گوید : ما نور و روشنی خود را از خورشید ، کسب کرده ایم و آن را بر ضعیفان عالم می تابانیم . درست مانند خلفا و معاونان شاه که بر رعایا ظهور می کنند .

ماهِ نو یا هفت روزه یا که بَدر / مَرتبۀ هر یک مَلَک در نور و قدر


مانند ماه نو (هلال) و یا ماه هفت روزه و یا همچون ماه کامل (بدر) ، مرتبه هر فرشته ، در نورانیت و شأن در نزد خدا محفوظ و معلوم است . یعنی هر فرشته ای در پیشگاه خداوند مقام و منزلتی خاص دارد .

ز اجنحۀ نورِ ثُلاثَ اَو رُباع / بر مراتب هر مَلَک را آن شعاع


هر فرشته که بالهایی از نور دارد . مطابق با تعداد آن بالها به سوی او نور الهی می تابد . [ اشاره بیت به آیه 1 سوره فاطر است « سپاس خدای راست که آفریننده آسمان ها و زمین است و فرشتگان را رسولان خود گردانید و قرار داد برای آنان بالهایی دوگانه و سه گانه و چهارگانه » ]

مولانا در ابیات اخیر به اجمال بیان داشت که مقام و مرتبۀ فرشتگان ، مختلف است . و تعداد بال آنها ، مقام ایشان را معلوم می دارد . پس می گوید : بال آنان از نور است و هرکه بالش بیش ، مقامش بیشتر . اعداد مذکور در آیه دلالت بر کثرت دارد نه عددی خاص .

همچو پرهایِ عقولِ اِنسیان / که بسی فرق استشان اندر میان


بالهای فرشتگان متفاوت است مانند عقل های آدمیان . و میان آنها فرق بسیاری است . [ تعدد و تفاوت میان بالهای فرشتگان حاکی از تفاوت منزلت ایشان است . ملا هادی سبزواری ، به تفاوت مراتب فرشتگان اشارت می کند و معتقد است که بعضی از فرشتگان عقل عملی دارند ولی فاقد عقل علمی اند . و برخی فقط عقل علمی دارند . برخی در ملکوت اسفل پرواز می کنند و برخی در اعلی . ( شرح اسرار ، ص 87 ) ]

_ مولانا در اینجا ، رأی معتزله را در یکسان بودن عقول مردم مردود می شمرد و می گوید : عقول آدمیان از اصلِ فطرت سرچشمه می گیرد .

پس قرین هر بشر در نیک و بَد / آن مَلَک باشد که هم قدرش بُوَد


بنابراین مقدمات ، معلوم می شود که معادل و همراه هر یک از آدمیان نیک و بد ، فرشته ای وجود دارد که همشأن و همقدر اوست .

اَعمَشی کو ، ماه را هم برنتافت / اختر اندر رهبری بر وی بتافت


آنانکه چشمانی کم فروغ و ضعیف دارند و نمی توانند حتی نور ماه را تحمل کنند . ناچار ستارگانی را که خُرد و ضعیف به چشم می آیند به عنوان راهنمای خود انتخاب می کنند . [ منظور این است که آن کسان که قادر به درک و فهم نور حق نیستند و نمی توانند مستقیماََ از منبع فیاض او بهره گیرند و حتی لایق آن نیستند که بلاواسطه از انبیاء و اولیاء کسب فیض نمایند . ناچار به دانایان دیگر توجه می کنند و از آنان کسب فیض می نمایند . ( اَعمَشی = آنکه به سبب بیماری چشم از دیدگانش آب فرو ریزد ) ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه بقیه قصه زید در جواب رسول صلی الله و علیه و آله

دکلمه بقیه قصه زید در جواب رسول صلی الله و علیه و آله

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟