شرح و تفسیر قصۀ مرأ کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری

شرح و تفسیر قصۀ مرأ کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر قصۀ مرأ کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3467 تا 3499

نام حکایت : مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد

بخش : 8 از 8

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

پیش از آنکه عثمان کاتبِ وحی شود . عبالله بن سعدبن ابی سرح این منصب را عهده دار بود . او هر وقت که کلمات وحی بر رسول خدا (ص) نازل می گشت و آن جانب آن کلمات مبارک را قرائت می فرمود . او عینِ آن را می نوشت . رفته رفته این کاتب ، دچار غرور و خود بینی شد و گمان بُرد که همه این کلمات عالیه در ضمیر او نیز نقش می بندد . با خود گفت : من با پیامبر (ص) چه فرقی دارم ؟ هم بر او وحی می رسد و هم بر من . سرانجام از درِ عناد و ستیز درآمد . اما از طرفِ رسول خدا (ص) ضربه ای بر روح او…

متن کامل حکایت مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3467 الی 3499

3467) چینیان گفتند : ما نقاش تر / رومیان گفتند : ما را رکرّ و فرّ

3468) گفت سلطان : امتحان خواهم در این / در شماها کیست در دعوی گُزین ؟

3469) چینیان و رومیان بحث آمدند / رومیان از بحث در مکث آمدند

3470) چینیان گفتند یک خانه به ما / خاصه بسپارید و یک آنِ شما

3471) بود دو خانه ، مقابل در به در / ز آن ، یکی چینی سِتَد ، رومی دگر

3472) چینیان صد رنگ ، از شه خواستند / شه ، خزینه باز کرد تا آن سِتند

3473) هر صباحی از خزینه ، رنگ ها / چینیان را راتبه بود از عطا

3474) رومیان گفتند : نَی لون و نه رنگ / در خور آید کار را ، جز دفعِ زنگ

3475) در فرو بستند و صیقل می زدند / همچو گردون ساده و صافی شدند

3476) از دو صد رنگی به بی رنگی رهی است / رنگ چون ابر است و بی رنگی مَهی است

3477) هر چه اندر ابر ضو بینی و تاب / آن ز اختر دان و ماه و آفتاب

3478) چینیان چون از عمل فارغ شدند / از پیِ شادی ، دُهُل ها می زدند

3479) شه درآمد دید آنجا نقش ها / می ربود آن عقل را وقتِ لِقا

3480) بعد از آن آمد به سوی رومیان / پرده را برداشت رومی از میان

3481) عکسِ آن تصویر و آن کردارها / زد برین صافی شده دیوارها

3482) هر چه آنجا دید ، اینجا بِه نمود / دیده را از دیده خانه می ربود

3483) رومیان آن صوفیان اند ای پدر / بی ز تکرار و کتاب و بی هنر

3484) لیک ، صیقل کرده اند آن سینه ها / پاک از آز و حرص و بُخل و کینه ها

3485) آن صفای آینه ، لاشک دل است / کو نقوشِ بی عدد را قابل است

3486) صورتِ بی صورتِ بی حدِ غیب / ز آینۀ دل دارد آن موسی به جیب

3487) گر چه آن صورت نگنجد در فلک / نه به عرش و کرسی و نَی در سَمَک

3488) ز آنکه محدود است و معدود است آن / آینۀ دل را نباشد حد ، بدان

3489) عقل ، اینجا ساکت آمد یا مُضِلّ / ز آنکه خود با اوست ، یا خود اوست دل

3490) عکسِ هر نقشی نتابد تا ابد / جز ز دل ، هم با عدد ، هم بی عدد

3491) تا ابد هر نقشِ نو کآید بَر او / می نماید بی قصوری اندرو

3492) اهلِ صیقل رَسته اند از بو و رنگ / هر دَمی بینند خویی بی درنگ

3493) نقش و قِشر علم را بگذاشتند / رایتِ علم الیقین افراشتند

3494) رفت فکر و ، روشنایی یافتند / نَحر و بحرِ آشنایی یافتند

3495) مرگ ، کین جمله از او در وحشت اند / می کنند این قوم بر وَی ریشخند

3496) کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفر / بر صدف آید ضرر ، نَی بر گُهر

3497) گر چه نحو و فقه را بگذاشتند / لیک محو و فقر را برداشتند

3498) تا نقوشِ هشت جَنّت تافته است / لوحِ دلشان را پذیرا یافته است

3499) برتراند از عرش و کرسی و خَلا / ساکنان مَقعَدِ صِدق خدا

شرح و تفسیر قصۀ مرأ کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری

مردم چین و روم بر سرِ مهارت و چیرگی خود در هنر نقاشی ، با یکدیگر بحث ها و گفتگوها می کردند . هر یک از آن دو گروه ، مهارت و استادی خود را می ستود . پادشاه آن دوران خواست که به این مباحثه ها و رجزخوانی ها پایان دهد و هنر آنان را در عمل به بوتۀ آزمایش درآورد .

نقاشان چینی از شاه ، خانه ای خواستند که هنر خود را در آن در معرض دید قرار دهند . شاه خانه ای به چینیان و خانه ای نیز به رومیان داد تا مهارت و استادی خود را نشان دهند . شاه همه امکانات لازم را برای نقاشان چینی فراهم آورد . ولی رومی ها هیچ چیز از شاه نگرفتند بلکه درهای خانه را بستند و فقط به صیقل زدن در و دیوار خانه پرداختند .

چینی ها همه گونه رنگ را با استادی تمام به کار گرفتند و ترکیبات بدیع و دلنشینی از آن ساختند و بر دیوار خانه نقش کردند . وقتی از کارِ خود فارغ شدند از شادی و شور ، دُهُل ها زدند و کُرناها نواختند . شاه به تماشای کارِ نقاشان چینی رفت و از دیدن آن نقش های دلفریب بسیار خرسند و شادمان شد . سپس به سویِ کارگاه رومیان رفت . همینکه بدانحا رسید . رومیان پرده ها را پس زدند و ناگهان پادشاه ، صحنه رویایی حیرت انگیزی دید . همه نقش ها و تصاویر رنگین و زیبای چینیان بر دیوار اتاقهای رومیان به گونه ای شکوهمند و افسانه ای منعکس شده بود . شاه از دیدن این صحنه شوری خاص پیدا کرد و دید که معرفتِ رومیان سبب شده که کاری خلاق تر و بدیع تر به وجود آید . پس مجذوبِ کارِ رومیان شد .

مأخذ این داستان ، کتاب احیاءالعلوم ، ج 3 ، ص17 و اسکندرنامه نظامی ، طبع تهران ، سال 1316 قمری ، ص 528 است . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 33 تا 35 ) . ترجمه عربی به فارسی این حکایت از کتاب احیاءالعلوم ، به قرار زیر است .

چنین گزارش داده اند که چینیان و رومیان در محضر یکی از شاهان از مهارت و چیرگی خود در هنر نقاشی و صورتگری ، داد سخن دادند . شاه چنین صواب دید که خانه ای در اختیار هر دو فریق قرار داده شود تا هر کدام در قسمتی از خانه به نقش و نگار پردازند و میان هر دو گروه پرده ای آویختند تا از کارِ یکدگر آگه نشوند . رومیان از هر گونه رنگ و نگار بهره جستند ولی چینیان رنگی بکار نگرفتند و فقط به صیقل دیوارها دست زدند . وقتی رومیان از کارِ تصویرگری و نقاشی خود ، فارغ شدند . بلافاصله چینیان نیز گفتند کارِ ما نیز تمام شد . شاه از این سخن نقاشان چینی در شگفت شد که چگونه کارِ آنان تمام شده در حالیکه هیچ رنگی مصرف نکرده اند . از اینرو از چینیان پرسیدند : چگونه کار را بدون رنگرزی تمام کرده اند ؟ آنها گفتند : باکی نیست . پرده را واپس زدند و ناگهان تمام نقاشی های بدیع رومیان با تلالویی خاص و زیبایی شگفت انگزی بر دیوارهای صیقل زده چینیان افتاد . گویی که دیوارهای نقاشان چینی ، آینه ای رخشان بود .

همانگونه که ملاحظ شد بنا به نقلِ احیاءالعلوم ، این چینیان بودند که دیوارها را صیقل زدند . در حالیکه مولانا بالعکس ، رومیان را صیقل زننده خانه معرفی کرده است . البته این دخل و تصرف ، متناسب با مقاصدی است که مولانا در نقلِ حکایات در نظر دارد . مقاصدی که مولانا در نقل این حکایت ارائه کرده در مطاوی حکایت خواهد آمد . در این حکایت چینیان ، نمودار عالِمانِ ظاهری هستند که دل خود را با انواع علوم و محفوظات ، نقش زده اند و نیز رومیان ، نمودار اصحابِ کشف و شهود . پس عالَمِ اعلی از راهِ تصفیه باطن و تزکیه نَفس حاصل آید و علم ادنی ، صرفاََ محفوظاتی چند است که بارِ آدمی است نه یارِ او .

چینیان گفتند : ما نقاش تر / رومیان گفتند : ما را رکرّ و فرّ


چینیان گفتند : ما در نقاشی مهارتِ بیشتری داریم . و رومیان نیز گفتند : ما با شکوه و جلالیم .

گفت سلطان : امتحان خواهم در این / در شماها کیست در دعوی گُزین ؟


پادشاه گفت : در این خصوص باید امتحان کنم تا ببینم کدامیک از شما در این ادعا ، گزیده و برتر است .

چینیان و رومیان بحث آمدند / رومیان از بحث در مکث آمدند


نقاشان چینی و رومی بر سر این ادعا ، بحث ها می کردند ولی رومیان دیگر به گفتگو و مقال ، ادامه ندادند .

چینیان گفتند یک خانه به ما / خاصه بسپارید و یک آنِ شما


نقاشان چینی گفتند : یک خانه به ما اختصاص دهید و یک خانه نیز مختصِ شما باشد .

بود دو خانه ، مقابل در به در / ز آن ، یکی چینی سِتَد ، رومی دگر


این دو خانه درهایی مقابل هم داشت . و از آن دو خانه یکی را چینیان گرفتند و دیگری را رومیان . [ گویا تالاری بود که درهایش مقابل هم گشوده می شد ]

چینیان صد رنگ ، از شه خواستند / شه ، خزینه باز کرد تا آن سِتند


چینیان از شاه ، صد نوع رنگ خواستند . پس آن شاه درِ خزانه اش را گشود تا آن رنگ ها را بگیرند .

هر صباحی از خزینه ، رنگ ها / چینیان را راتبه بود از عطا


هر بامداد از بخششها و عطایای شاهانه ، مقداری از رنگ های گوناگون به صورت مقرری به نقاشان چینی داده می شد . تا کارشان را تمام کنند . [ راتبه = مستمری و وظیفه ]

رومیان گفتند : نَی لون و نه رنگ / در خور آید کار را ، جز دفعِ زنگ


ولی رومیان گفتند : ما فقط صیقل می زنیم و زنگارها را از در و دیوار پاک می کنیم و هیچ نقش و نگار و رنگی به کار ما نمی آید .

در فرو بستند و صیقل می زدند / همچو گردون ساده و صافی شدند


رومیان در خانه را بستند و مشغول صیقل زدن شدند و مانند آسمان ، ساده و صاف و شفاف شدند و درون خانه را با صفا و جلا کردند . [ در بی ذیل مولانا اولین مقصد خود را از این حکایت بیان می دارد .

از دو صد رنگی به بی رنگی رهی است / رنگ چون ابر است و بی رنگی مَهی است


از دویست نوع رنگ و وارنگ بودن به بی رنگی ، راهی هست . رنگ مانند ابر است زیرا که موجب حجاب و پوشیدگی است . ولی بی رنگی مانند آن ماهی است که حجاب ابر را نورانی می کند . و از نورانی شدن ابر می توان به وجودِ ماه تابان پی برد . [ بی رنگی اصل همه رنگ ها است و همه رنگ ها از آن پیدا شده است و سرانجام همه رنگ ها به بی رنگی باز می گردد . وحدت ، اصل عالَم است و کثرتها ، موجودیتی اعتباری دارند و دوباره به اصل خود می روند . منظور بیت اینست که ، اگر اهل بصیرت باشی . از نمودهای کثیر نیز می توانی به عالَم وحدت راه پیدا کنی . [ دو صد رنگی = دویست رنگ بودن ، کنایه از کثرات عالَم ماده . بیرنگی = بی رنگ بودن ، کنایه از وحدت . توضیح بیشتر در شرح بیت 2467 همین دفتر ]

هر چه اندر ابر ضو بینی و تاب / آن ز اختر دان و ماه و آفتاب


در ابر ، هر چه نور و پرتو دیدی ، آن را از ستاره و ماه و آفتاب بدان . بنابراین ، لطافت و درخشندگی موجود در رنگ ها از بیرنگی است . [ اگر آثار و نمودهای هستی را به عنوان آینه ببینی . قطعاََ از آثار به خالق آثار پی خواهی برد . این نوع دید را عرفا اصطلاحاََ ما بِه یُنظَر گویند و اگر آثار و نمودهای هستی را مستقل ببینی قطعاََ به خالق آثار راه نخواهی یافت . این نوع دید را ما فیهِ یُنظَر گویند ]

چینیان چون از عمل فارغ شدند / از پیِ شادی ، دُهُل ها می زدند


نقاشان چینی همینکه از کارِ خود فارغ شدند . برای اظهار شادمانی و سُرور خود ، طبل ها می نواختند .

شه درآمد دید آنجا نقش ها / می ربود آن عقل را وقتِ لِقا


شاه آمد و نقش ها را مشاهده کرد . نقش های چینیان ، عقل و هوش را از سرِ بیننده می ربود و شاه از دیدن آن حیرت کرد .

بعد از آن آمد به سوی رومیان / پرده را برداشت رومی از میان


شاه پس از مشاهده نقاشی چینیان به سراغِ رومیان رفت و آنان پرده را از بین دو اتاق واپس زدند .

عکسِ آن تصویر و آن کردارها / زد برین صافی شده دیوارها


عکسِ آن صورت ها و بازتابِ آن عمل ها دید که روی آن دیوارهای صیقلی شده افتاده است .

هر چه آنجا دید ، اینجا بِه نمود / دیده را از دیده خانه می ربود


هر چه که پادشاه در آنجا دید در اینجا بهتر نمودار شد به حدّی که دیه را از خانه چشم و حدقه می ربود و مات می کرد . [ نقش هایی که در نگارخانه چینیان نمایان شده بود . در خانه رومیان بهتر و زیباتر آشکار شد . ( دیده خانه = حدقه چشم ) ]

رومیان آن صوفیان اند ای پدر / بی ز تکرار و کتاب و بی هنر


مولانا در اینجا منظور خود را از نقلِ این حکایت بیان می دارد . ای پدرم ، منظور از رومیان همان صوفیان اند که از کتاب و تکرار ، بی نیازند و فاقد هنرهای ظاهری اند . خلاصه اهلِ قیل و قال نیستند بلکه اهلِ حال اند .

لیک ، صیقل کرده اند آن سینه ها / پاک از آز و حرص و بُخل و کینه ها


ولی اینان ، سینه های خود را صیقل داده اند . سینه های خود را از آز و حرص و کینه رُفته و شسته اند .

آن صفای آینه ، لاشک دل است / کو نقوشِ بی عدد را قابل است


صفای آن آینه بی گمان وصفِ دل است . یعنی مراد از اینکه رومیان دیوارِ خانه را به آینه صافی مبدّل کرده اند . وصف صفای دل است که می تواند به اقتضای این صفا ، صورت ها و نقوشِ بی منتهایی را نمایان سازد . [ امام محمد غزالی گوید : دل محلِ حقایق اشیاء است . ( احیاءعلوم الدین ، ج 3 ، ص 12 ) ]

صورتِ بی صورتِ بی حدِ غیب / ز آینۀ دل دارد آن موسی به جیب


صوتِ بی حد و بی صورتِ عالَمِ غیب از آینۀ دل ، بر موسی (ع) تابید بطوریکه او دست در گریبان خود می کرد و دستش همچون خورشید می درخشید . [ صورتِ بی صورتِ بی حد = کنایه از جامعیت اسماء و صفات الهی است . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر اول ، ص 467 ) . در مصراع دوم اشاره است به معجزه ید بیضاء که در سوره های اعراف ، آیه 108 و طه ، آیه 22 و شعراء ، آیه 33 و نمل ، آیه 12 و قصص ، آیه 32 ، بدان تصریح شده است . در کتاب تورات نیز آمده است . « و خداوند دیگر بار وی را گفت : دستِ خود را در گریبان خود بگذار . چون دست به گریبان خود برد و آن را بیرون آورد . اینک دستِ او مثلِ برف مبروص شد . ( سِقر خروج ، باب چهارم ، آیه ششم ) ]

گر چه آن صورت نگنجد در فلک / نه به عرش و کرسی و نَی در سَمَک


اگر چه آن صورتِ بی حد در فلک و در عرش و کُرسی و زمین در نمی گنجد .

عرش = در لغت به معنی جایی است که دارای سقف باشد و گاهی به خودِ سقف هم عرش گفته می شود . و نیز به داربست هایی که برای بر پا نگهداشتن بعضی از درختان می زنند عرش گفته می شود و در قرآن آیاتی هست که می گوید : خدا بر عرش ، استیلا یافت . ( مانند سوره اعراف آیه 54 ) که منظور مجموعه جهان هستی است . ( تفسیر المیزان ، ج 8 ، ص 204 به بعد )

کُرسی = به معنی اصل و اساس است و گاهی نیز به هر چیزی که به هم پیوسته و ترکیب شده باشد . کُرسی اطلاق شود . به همین لحاظ به تخت های کوتاه کُرسی گویند . از آنجا که معلم به هنگامِ درس معمولا روی کُرسی می نشسته ، لذا گاهی کُرسی کنایه از علم است و گاهی کنایه از سلطنت و مُلک . ( تفسیر المزان ، ج 2 ، ص 474 ) به هر حال عرش و کُرسی کنایه از مجموعه جهان هستی است .

سَمَک = سمک به معنی ماهی است و این مطلب اشاره دارد به قولِ قدما مبنی بر اینکه زمین بر پشت آن قرار دارد . ( اخبارالزمان ، ص 22 )

ز آنکه محدود است و معدود است آن / آینۀ دل را نباشد حد ، بدان


زیرا فلک و عرش و عالمِ فرش ، محدود است ولی آینۀ دل ، حدّ و حصری ندارد .

عقل ، اینجا ساکت آمد یا مُضِلّ / ز آنکه خود با اوست ، یا خود اوست دل


عقلِ جزوی از کیفیت تجلّی حضرت پروردگار بر دل ، یا ساکت می ماند و یا اگر حرفی بزند گمراه می کند . از آنرو که آیا دل ، با اوست و یا دل ، خودِ اوست . [ منظور بیت اینست که ، تجلّی حضرت حق بر دل های پاک ، چنان مطلب دشوار و مهمی است که با عقولِ جزئیه نمی توان بدان واقف شد . مطلب اینست ، آیا دل ، تجلّی گاه حق است ؟ یا اینکه دل ، چیزی جز تجلّی جمالِ حق نیست . ( مُضَل = گمراه کننده ) ]

انعکاس هیچ نقشی از نقوشَ جهانَ هستی ، جاودانه نیست و این ثابت می کند که پدیده های جهان نمی تواند ابدی باشند . بجز تجلّی حضرت حق بر دل انسان که هم به صورت صفات متکثّر ظهور می کند و هم به نحو وحدانیت . [ هم با عدد و هم بی عدد . یعنی تمامی صفات الهی هم از لحاظ کثرت در مقامِ واحدیت و هم از لحاظ وحدت در مقام احدیت ، در دل ظهور می کند . ( مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 368 ) در اینجا لازم است که فرق میان احد و واحد گفته شود .

الف- احد ، به معنی بساطت محض و تنزّه تام از نقص و زیادت است و واحد ، نفی مشارکت دو ماهیّت .

ب- احد ، خارج از عدد و بی نیاز از آن است . در حالی که واحد داخل در عدد ضرب است .

ج- احد ، اسمی است برای نفی آنچه از عدد با او ذکر شود . و واحد اسمی است برای آغاز کردن عدد .

د- احد ، مختصِ ذوی العقول است و واحد بر ذوی العقول و غیر ذوی العقول اطلاق می شود . ( اساس التوحید ، ص 37 )

تا ابد هر نقشِ نو کآید بَر او / می نماید بی قصوری اندرو


هر نقش نو و تازه که بر دل می رسد تا ابد در میانِ دل ، آن نقش بی حجاب و آشکارا دیده می شود . [ هیچیک از انعکاسات جهان هستی و موضوعات آن نمی تواند ابدیت داشته باشد . یعنی ذهن نمی تواند موضوع موردِ تصور خود را از زمان و محدودیت های کیفی و کمی برکنار نماید . بلکه تنها دل است که چنین فعالیتی را می تواند داشته باشد . ( تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی ، ج 2 ، ص 640 ) ]

اهلِ صیقل رَسته اند از بو و رنگ / هر دَمی بینند خویی بی درنگ


ولی آنها که دل را از زنگار کثرت بو و رنگ و مادیت پاک کرده و صیقل توحید زده اند . هر لجظه و دَمی از جانب حق ، خوبی ها را مشاهده می کنند و حقایق را شهود .

نقش و قِشر علم را بگذاشتند / رایتِ علم الیقین افراشتند


این صوفیان صافی و این پیروان طریق صفا و راهِ وفا ، آن عالمان ربانی اند که صورتِ ظاهر علم را رها می کنند و پرچم عین الیقین را افراشته می سازند . یعنی از مرحلۀ علم ( صورت های ذهنی ) در می گذرند و به عین ( شهود حق ) می رسند .

رفت فکر و ، روشنایی یافتند / نَحر و بحرِ آشنایی یافتند


از اینان ، فکر و اندیشه رخت بر بست تا اینکه به مقامِ روشنایی دل رسیدند . و به نزدیکترین مقام تقرب واصل شدند . [ افکار مزاحم و اندیشه های بازدارنده که در حد اوهام و خیالات است از خانۀ دلِ روشن بینان بیرون رفته است و بدینسان به مقام روشن بینی رسیده اند ]

مرگ ، کین جمله از او در وحشت اند / می کنند این قوم بر وَی ریشخند


مرگ که تمام مردم از آن وحشت و بیم دارند . این عارفان کامل و مردان واصل را نمی هراساند . بلکه آنان به روی مرگ ، ریشخند می زنند . [ بشر ، گرفتار تعلقات مادی و وابستگی های دنیوی است و هرگاه که فراغتی می یابد و در خود فرو می رود . نخستین دشمنِ غدّاری که بر سرِ او می تازد و وی را یکسره مقهور و مرعوب خود می سازد . وحشتِ مرگِ است . سرانجام روزی رشتۀ عُمرم چه کوتاه و چه بلند از هم می گسلد و باید از تختِ نشاط و حیات به تختۀ نیستی و ممات شَوَم و از جهان پُر شور و سُرور به خاکدان گور درآیم . تنها و بی کس ، بسی بهاران از راه رسد و گل ها و شکوفه ها بشکفد و سبزه ها بردَمد . زان پس ، آفتاب گرم تموز بر جهانیان بتابد و باغها و راغها به خرمی و نشاط آیند و پرندگان و مرغان ، نغمۀ شادی سردهند و زندگیِ پُر تلاش ز سر گیرند . آنگاه لشکر گرانِ خزان به یغمای سبزه ها و درختان تازه و مرغانِ خوش نوا آشیانها بر جای نهند و رختِ سفر بربندند و سرانجام ، زمستان در رسد و پهنۀ زمین را جامۀ سفید پوشاند و … دوباره و … اما دریغا که این همه بی حضور من رُخ دهد .

دریغا که بی ما بسی روزگار / بروید گُل و بشکفد نوبهار

بس آید بهار و وَزَد بادها / که ما رفته باشیم از یادها

ولی این بیم و هراس و اندوه وغم ، بر دلِ عارفان چیره نیاید و آنان را مقهور و مرعوب نسازد . چه اینان ، مرگ را یکی از مراحل طبیعی حیات می دانند و آن را زایشی دیگر و تولدی دوباره می شمرند .

عرفا ، دنیا را به رَحمِ تنگ و تاریک مادران تشبیه کرده اند که جنین برای رسیدن به دنیای پهناور ، از این رَحِم گام بیرون گذارد . همینطور انسان ، جنین این دنیاست که باید به جهانی پهناورتر و روشن تر گام بنهد . از اینرو آنان مرگ را مبارک می دانند و بدان مشتاق .

شمس می گوید : اگر او مرادها از آن عالم دیدی . مشتاق رفتن بودی به آن عالم . پس آن مرگ ، مرگ نبودی . بلکه زندگی بودی . پس نَقل ، دیگر بُوَد و مرگ دیگر بود . مثلا اگر تو در خانه ای تاریک باشی و تنگ ، نتوانی تفرج کردن روشنایی را در او . و نتوانی که پای دراز کنی . نقل کردی از آن خانه به خانۀ بزرگ و سرای بزرگ که در او بُستان باشد و آبِ روان . آن را مرگ نگویند … اگر تو را روشنایی و ذوقی هست که مشتاقِ مرگ می باشی . مبارکت باد . ما را هم از دعا فراموش مکن . ( مولوی نامه ، ج 2 ، ص 783 به بعد و مقالات شمس تبریزی ، ص 88 و شرح بیت 4 همین دفتر ]

کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفر / بر صدف آید ضرر ، نَی بر گُهر


هیچکس بر دلِ آنان غالب نمی شود . یعنی هیچکس نمی تواند بر دل و جان این صوفیان صافی ، آسیب و گزندی برساند . اگر تو مدعی شوی که می توان بر جسمِ اینان صدمه وارد آورد . می گویم که این آسیب و صدمه ، هر چند بر تنِ ایشان وارد می شود . ولی بر دلِ آنان صدمه نمی رسد . مانند اینکه اگر صدف بشکند . گوهرِ آن مصون می ماند . [ ظفر = پیروزی ، دست یافتن ]

گر چه نحو و فقه را بگذاشتند / لیک محو و فقر را برداشتند


این عارفان ، اگر چه قواعد علم نحو و مسائل مربوط به مباحثِ فقهی رها کرده اند . ولی در عوض برای «محو» و «فقر» اعتبار والایی قائل شده اند [ عارفان برای علومِ ظاهری و رسمی چندان اعتباری قائل نیستند . زیرا عقیده دارند که اگر آدمی کتابِ روحِ خود را بخواند به وجه اعلی به علم رسیده است . ( محو = شرح بیت 2841 همین دفتر . فقر = شرح بیت 2342 همین دفتر ) ]

تا نقوشِ هشت جَنّت تافته است / لوحِ دلشان را پذیرا یافته است


تا اینکه لوحِ قلبِ این عارفان پاکدل ، هشت درجۀ بهشت را در خود منعکس کرده است . خلاصه اینکه در دلِ این عارفان ، نقشِ حقیقی بهشت را می توان یافت . [ هشت جنت = به معنی هشت بهشت . یا به اعتبار این است که برای بهشت هشت در قائل شده اند و یا به اعتبار مراتب و مقامات مختلف آن است بدین قرار : خُلد ، دارالسلام ، دارالقرار ، جنت عدن ، جنت المأوی ، جنت النعیم ، علیین ، فردوس ]

برتراند از عرش و کرسی و خَلا / ساکنان مَقعَدِ صِدقِ خدا


این عارفان از عرش و کرسی و خلأ نیز برترند و ساکنان جایگه و نشست گاهِ راستی خدا هستند . [ اشاره است به آیه 55 سوره قمر ، که می فرماید « در جایگاه راستی و مقام صدق به نزد پادشاه توانا جای گرفته اند ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه قصۀ مرأ کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری

دکلمه قصۀ مرأ کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. رضا 4 سال پیش

    خیلی عالی…

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟